آب تا افتاده از بستر جدا
مانده ناراحت به بندِ ناگشود!
رود را بی آب کِی دیدن توان
کو حریری در جهان بی تار و پود؟
رود را بی آب کِی باشد صفا
گر نباشد بر لبش زیبا سرود!
رود گر وا مانَد از لالائیش
کِی تواند اصفهان بی او غنُود؟
پل بُود بشکسته دل در هجر آب
آب بفرستد به پل صدها درود!
رود و پل از هم جدا افتاده اند
هر یکی نالان ز جمعی نا ستود!
پل ندارد طاقتِ هجرانِ آب
از خدا خواهد وصالش زود زود
مرد و زن زین ماجرا آشفته اند
سیر از سِیرند و از گفت و شنود
چون شود زرّینه رود ۱ از آب پُر
اصفهان رقصان شود با چنگ و رود
بار الاها جاودان پاینده دار
اصفهان را همرَه زاینده رود
ادیب برومند – شهریور ۱۳۹۰
خورشیدی